شيوه هاي دعوت در آيه 125 سوره نحل
شيوه هاي دعوت در آيه 125 سوره نحل
مقدمه
ازاين رو قرآن، ماهيت دروني و شرايط دعوت خويش را که توسط مناديان و هاديان طريق الهي عرضه گرديده روشن مي کند و به منزلگاه هاي نهايي و اهداف اين هدف مي رسد و در ضمن آنکه با بيان ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن (نحل، 125/16) روش ها و ابزار اين دعوت را نشان مي دهد. و شبهات و تکذيب هايي را که به ساحتش مي شود با شيوه هاي هدايتگر محکوم مي نمايد، ضمن آنکه توجه به شخصيت دعوتگر و ارتقاء روح معنوي او نيز دارد. قرآن در مقام تأديب و ارتقاء روح عبوديت در پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد: قل رب زدني علما (طه، 114/20) سپس او را بر صفت و سجاياي کريمه ستوده و مي فرمايد: و انک لعلي خلق عظيم. آنگاه او را الگوي حسنه اي در جهت تأسي به آن در طول تاريخ بشر تا سرانجام جهان معرفي مي نمايد: لقد کان لکم في رسول الله اسوه حسنه لمن کان يرجوا الله و اليوم الاخر (احزاب، 21/33) اکنون به شرح و توضيح روش ها و ابزار دعوت پيام آوران وحي يعني حکمت، موعظه الحسنه و جدل احسن مي پردازيم.
الف) حکمت
جوهري گويد: «احکمت الشي: فاستحکم: اي صار محکما (1)؛ چيزي را محکم کردم پس محکم گرديد (يعني محکم شده). همچنين در لسان العرب حکمت را اين گونه تعريف مي کند: الحکمه معرفه فضل الاشياء بافضل العلوم و يقال لمن يحسن دقائق الصناعات و يتقنها (2)؛ حکمت عبارت است از دانستن برتري چيزها به وسيله برتري دانش ها و به کسي که ريز کارهاي صنايع را مي داند و در آن مهارت داشته باشد حکيم گفته مي شود» و الحکيم: «المتقن للامور و يقال للرجل اذا کان حکيما: قد احکمته التجارب» «حکيم کسي است که بيشتر امور را دانسته و به آن تجربه دارد و به آن تجربه دارد و به مردي که به اين درجه از مهارت و دقت رسيده باشد حکيم مي گويند». اين کلمه از «حکمه اللجام و هي ما احاط بعتک الدايه يمنعها للخروج» (3) مستعار گرفته شده است. راغب در مفردات مي نويسد: «لگام و دهانه ي حيوان را حکمت ناميده اند. اصلش منع و بازداشتن براي اصلاح است و « حکمته و أحکمت الدابه» يعني: «با لگام حيوان را بازداشتم». طبرسي ذيل آيه ي: يوتي الحکمه من يشاء، قريب به ده معنا را بر اساس روايت براي اين کلمه بيان داشته است که عبارتند از: «علم به قرآن و آگاهي از ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدم و مؤخر، حلال و حرام، و مثل هاي آن، رسيدن به واقع و حقيقت در عمل و گفتار، علم دين، نبوت و پيامبري، معرفت به خدا، فهم، ترس از خدا، فقه و قرآن، عمل و دانشي که فائده و منفعت آن بزرگ و زياد است. علت اينکه به علم، حکمت گفته شده اينست که علم، هميشه انسان را به نيکي و خير مي خواند و از زشتي باز مي دارد. (4) علماي لغت براي اين کلمه معاني زيادي قائل شده اند و اگر در آنها دقت کنيم در مي يابيم شباهتش به مصاديق بيش از مفاهيم آن است و به تعبير واضح تر، براي جلوگيري از محدوديت معاني لفظ راهي بر مي گزينند که تمامي اموري را که به اين واژه مربوط مي شود، ذکر کنند. معاني همچون: عدالت، حلم، پيامبري هر آن چه مرد را از ناداني باز دارد، آنکه خود را از ناداني باز دارد، آنچه از فساد جلوگيري کند، سخن حق، چيزي را در جاي خود نهادن و استواري کار، شناسايي برترين چيزها از راه بهترين علومم، و علم به قرآن و...» معاني که اهل لغت عنوان داشته اند. مفاهيم اين کلمه نمي شماريم زيرا با توجه به موارد به کار رفته اين معاني در مي يابيم مناسبت زيادي با کلمه ندارند و با اينکه درمان کلمه حکمت را شنيديم معاني عدالت، حلم، دانش و پيامبري به دشواري به نظرمان مجسم مي شوند و به همين گونه در مورد حکيم که بايد معاني عادل، بردبار، دانشمند، پيامبر را به خاطرمان آورد. تنها از نظر گستردگي معني حکمت مي توانيم چنين امري را بپذيريم نه از جنبه معاني راستين آن.
حکمت از نگاه مفسران
همچنين در جاي ديگر مي فرمايد:
مراد از حکمت، حجتي است که حق را نتيجه دهد آن هم به گونه اي که هيچ شک و ابهامي در آن نماند. (6)
بعضي از مفسران از ظاهر کلام خدا، برداشت کرده اند که حکمت در آيه ي 125 نحل، مضموم و محتواي دعوت است و روشي جداگانه در دعوت نيست، از جمله شيخ طوسي در تفسير تبيان مي فرمايد:
حکمت آن است که آنان را به کردارهاي نيکوشان فراخواني تا زمينه ي مدح و ثوابشان فراهم آيد تا از اعمال ناشايست مانع شود و به سوي آن کردارها کسي دعوت ننمايد و به عمل مباح کسي را دعوت نکنند، زيرا کاري بيهوده است و تنها به آنچه واجب و مستحب است فراخوانده تا اين که استحقاق اجر و پاداش را بدست آورد. (7)
شيخ طبرسي نيز در ذيل اين آيه مي نويسد:
حکمت عبارتست از: قرآن - خداوند به پيامبرش فرمان مي دهد مردم را به وسيله قرآن به دين خدا دعوت کند که يگانه راه رسيدن به خشنودي خداوند است و قرآن را در اينجا حکمت ناميد زيرا به منزله ي سدي در برابر فساد و امور ناپسند است. (8)
زمخشري نيز در کشاف:
برخي از مفسران حکمت را شيوه اي در امر دعوت مردم به سوي خدا مي دانند چنانچه فخر رازي مي گويد:
آوردن برهان و دليل سبب اعتقاد شنودگان به آن مي شود و اگر دعوت بر اساس دلائل قطعيه باشد آن را حکمت گويند و پيامبر اسلام (ص) مامور شده به يکي از سه طريق حکمت، موعظه ي حسنه و مجادله به نحو احسن مردم را به سوي خدا دعوت کند. (10)
از بررسي ريشه اين کلمه و موارد استعمال اين کلمه که قبلا ذکر کرديم نزديک ترين مفهوم به معني مورد نظر و «چيزي را در جاي خويش نهادن» يا «درستي و استواري کاري» است. (11) اين مفهوم هنگام شنيدن اين کلمه به ذهن نزديک تر مي آيد اما اين معنا را نيز نمي خواهيم نزديک ترين معنا و مناسب ترين معاني به شمار آوريم. زيرا از معناي اخير معلوم مي گردد که مراد از حکمت، پشتکار - و تجربه است و تعبير ما از انسان که بدين صفات متجلي مي باشد فردي «حکيم» است، زيرا به واسطه تجارب و پشتکارش مي تواند نظر صحيح ارائه دهد و گام ها و رفتارش از انحراف به دور باشد و با استواري هر چه بيشتر پيش رود و اگر تعبير عاميانه اي که بين مردمان مشهور است به کار گيريم که مي گويند: فلاني کارها را با حکمت انجام مي دهد - يا حکيمانه در کارها عمل مي کند يا فلاني محکم کاري مي کند، در مي يابيم که مفهوم آن شيوه استواري مي شود که هر چيز را در جاي خويش مي نهد و از اينجا رابطه اين تعبير را با «سخن حق» نيز مي يابيم. در سايه اين تعابير مي توانيم «عالم و عادل و بردبار و پيامبر» را داراي صفت حکمت بشماريم، زيرا خصوصياتي که اين افراد دارند «علم، عدالت، حلم و... موجب مي شود تا زمينه را براي نهادن هر چيز در جاي خود فراهم آيد. «علم» در زمينه بحث و تفکر و «بردباري» در حيطه ي عفو و گذشت و «عدالت» در مورد قضاوت و داوري و «پيامبري» در مورد تبليغ و دعوت تحقيق بخشنده ي هدف «حکمت» مي باشند. نه اينکه خود حکمت باشند: زيرا که دست يابي به صفت نهادن هر چيز در جاي خود کار ساده اي نيست که هر فردي بتواند همچون ساير حرفه ها آن را بياموزد و تمرين کند بلکه بسي دشوار و پييچيده است و نياز به آگاهي از وقايع و رويدادها و افکار و اطلاع از خصوصيات و ويژگي هاي آن دارد، (12) و از اين روست که خداوند متعال درباره ي حکمت مي فرمايد: يؤتي الحکمه من يشاء و من يؤت الحکمه فقد اوتي خيرا کثيرا (بقره، 269/2) و حکمت در مورد ذات باري تعالي به معناي «معرفت الاشياء و ايجادها علي غايه الاحکام» (13) مي باشد. بنابراين مراد از حکمت با توجه به آيه ي 125 نحل يعني: گام برداشتن بر مسير آگاهي از واقعيات اجتماعي، و اينکه اجتماعت را بشناسي و امکانات و ضوابط عقلي و فکري و اجتماعي و انساني آن را بررسي کند و در ابتداي راهت همه ي آنها را زير نظر داشته باشي. به اين ترتيب حکمت يک حالت و خصيصه ي درک و تشخيص است که شخص به وسيله آن مي تواند حق و واقعيت را درک و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد و حکمت حالت نفساني و صفت روحي است نه شئ خارجي - بلکه شئ خارجي محکم از نتايج حکمت است. (14) همان گونه که عصمت، نهايت درجه ايمان و عقل است و عاملي است دروني که شخص را از ارتکاب گناه و اشتباه باز مي دارد. حکمت نيز از خصايص و نتايج عقل است، از اين رو آنان که به نيروي عصمت مجهز هستند اين خصيصه را نيز دارا هستند و از آن جايي که اين خصيصه از نتايج عقل سليم است، در انسانها اين تشخيص به تناسب علم و طهارت باطني شان شدت و ضعف مي يابد از اين رو خداي سبحان مي فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقانا. (انفال، 29/8)
زماني که حکمت را با دعوت پيوست دهيم در مي يابيم که عامل مؤثر در پيشرفت روش تبليغي دعوتگران الهي است نه تغيير شيوه تبليغي آنان با توجه به مقتضيات زمان و تفاوت هاي فردي بلکه اين تغيير نيز از ويژگي هاي حکمت است و علت آن اين است که اساس شيوه تبليغي انبيا و مصلحان الهي (ع) بر پايه ساختن شخصيت انسان و فضايل و کمالات معنوي و رشد و شکوفايي استعدادهاي بالقوه ي او در مسير تکاملي به سوي معبود است، از اين رو لازم مي آيد آنان در برابر انسان ها که داراي استعدادها و ظرفيت هاي مختلفي هستند به شيوه هاي گوناگون متوسل شوند.
ويژگيهاي شيوه حکمت
اگر دعوتگر شيوه ي دعوتي خود را در برابر نادان و تحصيلکرده تغيير ندهد دعوتش عملي و کارساز نخواهد بود، زيرا دو گروه گاه تفاوتهاي عميقي با هم دارند از اين رو بايد با هر گروه با شيوه هاي خاصي رو به رو شد به اين ترتيب که گاهي فضاي مناظره نياز به محيط کشاکشي دارد و زماني بايد جو آرام و معتدل باشد تا به انديشه ميدان دهد و روح را آسايش بخشد و خود در آرامش به تفکر بنشيند.
ب- همسازگاري با مقتضيات زمان
گاه موقعيت ايجاب مي کند که به تفصيل از عقيده و بينش سخن گفته شود و زماني به مشخص ساختن خطوط اصلي آن کفايت کرده و مطالب بيشتر را به آينده موکول مي نماييم. اين ويژگي حکمت با نرمي و مدارا نيز ارتباط دارد، زيرا قابل انعطاف بودن يک شيوه موجب مي شود تا در تمام موقعيت ها يک گونه عمل نشود، بلکه بدين واسطه بايد با توجه به موقعيت و انسان مورد مواجهه با خود راهي در پيش گيرد. (15)
ج- شناخت از مخاطب
از رسول خدا (ص) روايت شده: «انا معاشر الانبيا امرنا ان نکلم الناس علي قدر عقولهم» (16) دعوتگر بايد ميزان معلومات، جنبه هاي مذهبي، اجتماعي، قابليت ها و توانايي ها و باورهاي مخاطبش را بداند تا به قدر فهم هر کس سخن گويد و از همين روست که شيوه برخورد قرآن در لحن و خطاب و استدلال با کفار و مشرکين و اهل کتاب متفاوت است.
د- شناخت از محيط از جهات مختلف
از جمله وظايف دعوتگر آن است که از مجلسي که در آن قرار دارد و از روحيات مستمعين آگاه باشد و مطالبي را که مي خواهد مورد بحث قرار دهد، اطلاع کافي داشته و به قدري قوي و مسلط باشد که بتواند عقل شنوندگان را در صحت و اصالت مطالبش اقناع نمايد و آنان را با خود موافق و هم عقيده سازد. اين امر مستلزم آن است که دعوتگر از قدر و ارزش علمي خويش آگاه باشد، زيرا گاهي لازم است براي اقناع اهل مجلس به ادله عقلي و برهاني استدلال کند و زماني با وعظ و گاهي به شيوه مجادله. از اين رو مساله مستلزم تسل بر موضوع و آشنايي با موضوعات همسايه با آن نيز هست.
ه- بلاغ مبين
بلاغ به معني رساندن پيام است قرآن نحوه ي دعوت به حق و نحوه ي تبليغ و رساندن پيام حق به مردم را اين گونه بيان مي کند: يا ايها النبي انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذيرا. و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا (احزاب، 45/33-46) دعوتگران الهي بايد در ابلاغ پيام ها به اين نکته توجه کنند که ابلاغ آنها در صورتي به هدف رسيده و نتيجه مي دهد که بلاغشان مبين باشد، يعني بياناتشان در عين اينکه در اوج حقايق است، ساده و روشن و قابل فهم نيز مي باشد و در ضمن آن که امساک در کلام ندارد از زياده گويي و حواشي نيز پرهيز کنند.
و- نصح «خلوص سخن»
نصح يعني خيرخواهي، (17) اين کلمه در مقابل غش قرار دارد. سخن بايد خلوص داشته باشد يعني از کمال خيرخواهي طرف و از سوز دل برخاسته باشد. آن کسي مي تواند دعوت کننده به سوي خدا باشد که سخنش نصح باشد و هيچ انگيزه اي جز خير و مصلحت مردم نداشته باشد. قرآن از زبان پيامبران الهي به اين نکته اشاره کرده و مي فرمايد: ابلغکم رسالات ربي و انا لکم ناصح امين (اعراف، 68/7)
ز- متانت در بيان
با مطالعه ي پيرامون آياتي که در آنها ماده قول آمده به اين نکته مي رسيم که دعوتگران الهي و کساني که در مسير ارشاد خلق قدم مي زنند در مقام بيان و گفتار با مردم داراي ويژگي هايي هستند که قرآن 16 خصلت براي سخن گفتن بيان نموده، از جمله: ملايم حرف زدن، (18) فصيح و بليغ بيان کردن، (19) متين و با ادب، (20) پرهيز از دشنام هتاکي، (21) پرهيز از تمسخر، (22) و آرام حرف زدن. (23)
گر چه خلوص سخن و متانت در بيان، از ويژگي هاي موعظه نيز هست اما آن را از ويژگي هاي حکيم نيز مي توان شمرد، زيرا صاحب حکمت به مقتضاي حال مخاطبين در بيانات خود به اين شيوه نيز متوسل مي شود و اين حالت خود برخاسته از ويژگي انعطاف پذيري صاحب حکمت است.
ح- ارشاد خلق
ارشاد حق از شئونات ربوبي است و اوست که به طور عموم و تکوينا همه موجودات را در حد استعدادشان رشد مي دهد و آنها را به راه صواب هدايت مي نمايد. انبيا و اولياي عظام (ع) به اذن خدا به اين امر مهم قيام مي کنند و در حقيقت والاترين و ارزنده ترين شأن ايشان - ارشاد خلق است. در زيارت جامعه اين عبارت را مي خوانيم: و الي سبيله ترشدون. يعني وظيفه شما امامان (ع) ارشاد مردم به راه خدا و هدايت آنان به راه صلاح و رستگاري است.
ط- موعظه
کلمه موعظه از ماده وعظ گرفته شده و در لغت معناي آن عبارت است از: «الفصح و التذکير بالعواقب» (24) خيرخواهي و يادآوري بر بازداشتن از اعمال ناپسند. زبيدي در تعريف آن مي نويسد:
و الموعظه ذکره مايليين قلبه من الثواب و العقاب، فاتعظ؛ (25) يعني يادآوري آنچه قلب از شنيدن پاداش و جزاء آن دقت پيدا کند و در نتيجه تسليم گردد. و در اصطلاح عبارت است از: منعي که در کنار ترساندن و تخويف باشد. (26)
موعظه بيان خير خواهانه اي است که بر نفوس شنوندگان تأثير مي گذارد و آنان را از ارتکاب اعمال ناپسند بازداشته و تشويق به ترک آن مي کند، همچنين نفوس را بر انجام کارهاي پسنديده تحريض کند و در نتيجه وعظ، دلها رقت يافته و حالت خشوع پيدا مي کنند و حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احياي حق، مورد نظر است و حسن اثر وقتي است که واعظ خودش به آنچه وعظ مي کند متعظ باشد و نيز در وعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد. (27)
قلب با مشاهده ي آن خلق و خوي رقت يابد و پوست بدنش جمع شود و گوشش آن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود. بنابراين اندرز نيکو روشي در تبليغ و شيوه اي در دعوت است به سبب تاثير در انقلاب افکار و دگرگون ساختن انديشه هاي مردم، و خداوند آن را يکي از طرف دعوت رسول خدا (ص) قرار داده و در کنار حکمت آورده است. (28) در اين روش فرد مخاطب پي مي برد که تلاش تو در راه او همچون تلاش دوست نصيحتگري است که براي نفع و سعادت او سخن مي گويي و زيان او را نمي طلبي. لطف و مدارا و ملايمت در حين دعوت احساس انسانيت را در فرد بر مي انگيزد و به گونه اي عفو آميز به او الهام مي شود که پيشاپيش دعوتي است که با محبت و دلسوزي و تحرک و روح ايماني کارساز، به تلاش برخيزد. (29)
در وعظ دو نکته مهم شايان توجه است: اول آنکه، محتواي کلام واعظ آگاهي بخش و بيدار کننده باشد و آن ديگر، کلام را با خلوص بيان نمايد. شنونده نيز بايد واجد شرايط لازم از جهت حسن استماع و ايمان به خدا باشد تا وعظ در وي اثر کامل بگذارد و گرنه اثر وعظ نسبي يا بي اثر خواهد بود. (30)
جدل احسن
اقسام جدل در قرآن
رسول گرامي اسلام (ص) مأمور شدند که به يکي از سه طريق (حکمت، موعظه، مجادله) مردم را دعوت کنند، که هر يک براي دعوت طريقي مخصوص است. اگر (دعوتگر) از راه جدال دعوت مي کند بايد از هر سخني که طرف مقابل را بر رد دعوتش برمي انگيزد و او را به لجبازي وا مي دارد، بپرهيزد و مقدمات کار را هر چند که طرف، راستش بپندارد به کار نبندد مگر آنکه جنبه ي مناقضه داشته باشد، و از بي عفتي و سوء تعبير اجتناب کند و اگر غير اين را انجام دهد هر چند که حق را احياء کرده است، اما با احياي باطل و کشتن حقي ديگر احيا کرده، و جدل از موعظه بيشتر احتياج به حسن دارد به همين جهت جدال را به احسن مقيد کرده است. (36)
يکي از مصاديق مجادله به نحو احسن که قرآن کريم به آن اشاره کرد، مجادله با اهل کتاب است که خداي سبحان در آيه ي 46 سوره ي عنکبوت شيوه ي مجادله ي با آنان را بيان کرده است: و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتي هلي احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذي انزل الينا و انزل اليکم و الهنا و الهکم واحدو نحن له مسلمون؛ خداي متعال مؤمنين را از آنکه با اهل کتاب مانند (يهود و نصاري) بحث و جدل کنند نهي مي فرمايد مگر به بهترين و نيکوترين روش، جز آنهايي که از ايشان ستمکارند و ستمکاري اهل کتاب چند حالت دارد: 1. در بحث و جدال ظلم کنند و انصاف نداشته باشند. 2. جزيه ندهند 3. در کفر اصرار ورزند و قبول دعوت نکنند و در مقام بحث و جدال با اهل کتاب به ايشان بگوئيد ما مسلمانان به کتاب خود (قرآن) و کتاب هايي که بر شما نازل شده (تورات و انجيل، زبور) ايمان آورده ايم و پروردگار ما و شما يکي است و در برابر او تسليم هستيم. (37) بر اساس آنچه که در تفاسير بيان شده جدل به نحو احسن حاصل مقدمات و ويژگي هاي ذيل است: با درشت خويي همراه نباشد، با خيرخواهي و نفع رساندن و با مدارا و آرامش انجام گيرد، مبتني بر برهان و استدلال باشد و عقل طرف را وادار به پذيرفتن کند يا موافق طبع انساني او باشد.
ديگر آنکه هر دو طرف مجادله علاقمند به روشن شدن حق باشند و از لجاجت و عناد پرهيز کنند و اگر مجادله با اهل کتاب باشد نخست به آنان بگويند: ما به کتاب آسماني خود و آنچه به شما نازل شده ايمان داريم. (38)
چرا قرآن جدل را نوعي از اقسام شيوه دعوت در رديف حکمت و موعظه حسنه آورده است؟ از آن جايي که قرآن کريم به وضع کافران و پيروان عقايد غير اسلامي آگاه است و مي داند که اختلاف آراء و عقايد آنان در زمينه ي دعوت موجب برخورد و کشمکش مي گردد لذا بر اين تلاش است که دعوتگر را متوجه سازد، وظيفه ي او به عنوان يک دعوتگر اين است که معاندان را به مکتب و بينش خود نزديک سازد و آنها را براي پيروزي خود درهم نکوبد و نابودشان نسازد.
در اين ديدگاه، مهم آن است دعوتگر بر حرکت انساني خويش استوار بوده و بکوشد تا دشمن را از اعمال ناشايست و از وادي افکار و عقايد نادرست خارج نمايد و او را در مسير دعوت به سوي خدا همگام و همراه خود گرداند، در اين صورت جدال به برترين شيوه انجام مي يابد و طرفين به مثابه ي دوستاني هستند که در مسير حق واقع شده اند و بايد به شخصيت و فکر هر دو طرف ارزش نهاده شود تا در يک ميدان و محيط آرام به درگيري فکري مشغول شوند. از اين روست که طبرسي در ذيل آيه ي 32 سوره ي هود مي فرمايد: مطلوب در جدل آن است که طرف از رأي خود برگردد. (39)
نتيجه
پي نوشت ها:
1. صحاح تاج اللغه، ج 5، ماده حکم.
2. لسان العرب، ج 12، ماده حکم.
3. مجمع البحرين، ج 6، ماده حکم.
4. مجمع البيان، 2-659/1.
5. ترجمه الميزان، 553/2.
6. همان، 570/12.
7.التبيان في تفسير القرآن، 439/6-440.
8. مجمع البيان، 605/5.
9. الکشاف، 644/12.
10.مفاتيح الغيب، 20-138/19-139.
11.مفردات راغب، ماده حق /246-248.
12.شيوه هاي دعوت و تبليغ از ديدگاه قرآن /41.
13. مفردات راغب، ماده حکم /249.
14. قاموس قرآن، 2-1/ 163.
15. شيوه هاي دعوت و تبليغ / 44 با دخل و تصرف.
16. اصول کافي، 27/1.
17. مفردات راغب /808.
18. سوره ي طه، آيه ي 43.
19. سوره ي نساء، آيه ي 63.
20.سوره ي بقره، آيه ي 82.
21. سوره ي اسراء، آيه ي 23.
22. سوره ي حجرات، آيه ي 11.
23. سوره ي طه، آيه ي 44.
24. صحاح تاج اللغه، ج 2، ماده وعظ.
25. تاج العروس بن جواهر القاموس، ج 20، ماده وعظ.
26. مفردات راغب /876.
27. التبيان في تفسير القرآن، 44/6.
28. سخن و سخنوري /265، با تلخيص.
29. شيوه هاي دعوت و تبليغ /48.
30. همان / 267-268.
31. صحاح تاج اللغه، ج 4، ماده جدل.
32. لسان العرب، ج 11، ماده جدل.
33. مجمع البيان، 499/8.
34. مفردات راغب /189.
35. منطق صوري، 223/2-224.
36. ترجمه الميزان، 570/12 به بعد.
37. تفسير جامع، 231/5-232.
38. مفاتيح الغيب، 20-139/19؛ کشاف، 457/3؛ مجمع البيان، 71/19؛ منهج الصادقين، 167/7؛ الکاشف، 565/4؛ الميزان، 216/16-217.
39. مجمع البيان، 6-237/5.
2. بروجردي، ابراهيم، تفسير جامع، تهران، کتابخانه صدر، 1366 ش.
3. خوانساري، محمد، منطق صوري، موسسه انتشارات آگاه، ج دهم.
4. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودي، دارالقلم، بيروت، ج اول، 1416 ق.
5. زبيدي، سيد محمد مرتضي الحسيني، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقيق عبدالکريم العزباوي، کويت، مطيعه حکومت، 1403 ق.
6. زمخشري، محمد بن عمر، الکشاف معن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل، نشر ادب حوزه.
7. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، به ترجمه: دکتر احمد بهشتي، موسسه خراساني، 1352 ش.
8. طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، به تحقيق احمد الحسيني، بيروت موسسه الوفاء، ج دوم، 1403 ق.
9. طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، به تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
10. مفاتيح الغيب، (التفسير الکبير) بيروت، دار احياء التراث.
11. فضل الله، سيد محمد حسين، شيوه هاي دعوت و تبليغ از ديدگاه قرآن، ترجمه مرتضي دهقان طرزجاني، انتشارات ياسر، ج اول، 1359 ش.
12. فلسفي، محمد تقي، فن سخن و سخنوري، انشارات حديث، 1368 ش.
13. قرشي، علي اکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1364 ش.
14. کاشاني، ملا فتح اله، منهج الصادقين، تصحيح استاد علي اکبر غفاري، ناشر علميه الاسلاميه، ج 7.
15. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي (اصول)، به ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (ع).
16. مغنيه، محمد جواد، تفسير الکاشف، بيروت دارالعلم للملابين، ج دوم، 1981 م.
17. جوهري، اسماعيل بن حماد الجواهري، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه: تحقيق احمد عبدالغفور عطار، تهران، ناشر اميري، ج اول، 1368 ش.
برگرفته از كتاب بينات 55
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}